ژانوس
ژانوس بنا به افسانه های رومی- در غوغای هستی- ازآدمیان است. آهن ِتندیس ِروحش بنا به سرنوشتی محتوم- کور ومقدر- در کورهی جهنم ِرنج های جانکاه -آب دیده- وبر پیکر ِبلند و سالخورده و استوارو مرد وار خود اززخم ِخنجرغم های پنهان زمانه نشانه ها دارد. ریش ِبلند وسپیدش به سینه وموی سرِحجیمش که کورهی گداخته ای را میماند به کمر میرسد. گوئی سرانگشت ِروزگار با قلمی سحر آمیز وخطی قدیمی و فراموش شده داستان ِبلندی را به چین وچروک برآن سیمای مهربان نوشته است که خواندش برای همگان امکان پذیر نیست، ولی هر کس بدان بنگرد پنداری آشنای عزیز و گمشدهای از اعماق ِوجودش سر بر میکشد. یا گوئی سرنوشت خویش را که در خوابی عمیق در گذشتهای دور از زبان دخترک ِکولی ِکف بینی شنیده حالا به چشم میبیند. ژانوس با غم ِغربت وتنهائی وبی پناهی غم انگیز ِ بنیان کن و جان شکار ِآدمیان آشناست. ازین روست که پیوسته دروازه های قصرش به روی همگان باز است. بر این باور است که: "هر که بدین سرای درآید نانش دهید واز ایمانش مپرسید." وی همه چیز وهمه کس را ازکف داده و به سرزمین نیکان وصفا کیشان- به همت بلند خویش و نگاه رعیتی که با انگشت اشارهی خردمندان همسو گشته- شاهی یافته وبساط عدل و آزادی گسترانیده و به زر بر لوحی نقره فام بر آستانه ی هر شهر برنگاشته: ساقی به جام عدل بده باده تا گدا غیرت نیاورد که جهان پربلاکند ژانوس غروبا هنگام در سکوت ِ فضائی که آرام آرام دل به سیاهی شب میدهد در جامه ای سپید به ایوان قصر بنشسته ودر اوج ملکوت ِملالی پر ابهام دستان ِِبلند ِاستخوانی، دور ِ دو زانو حلقه کرده و با نگاهی که از سرگردانی ذهن گرفتار ِ"چه باید کردش؟؟؟" حکایت دارد- چشم ِجان به تهی ِبس بی انتهائی دوخته که ژرفایش به با ورنابا وران نگنجد ودر طلب وسنجش بودگا ری خویش - دراسا رت ِِدام تقدیر ِکوری که خدایان به جبربرنهاده اند برسرراه ِآدمیان ِتنها و بی پناه– اسب تیز تک فکربه دشت های بیکران ِوهم وخیال تاخته!!!
***************
ناگهان نسیمی میوزد و توده ابری از آسمان فرومی آید و بوی خوشی در فضا میپیچد واز میان ابرخدا بانوئی رانده از درگاه ِ خدای خدایان خسته وژولیده وپریشان حال نمایان میشود. شاه پیربرمیخیزد به خوش آمد میهمان ناخوانده سر فرود آورده به کف زدنی وی را به ما هرویان قصرمیسپار. آنها وی را به حمام برده زیباترین لباسها را بر آن پیکر خدائی میپوشانند و سر تا پای آن الهه ی طناز را به خوش بوترین عطر ها معطر میکنند و وی را به سفره ی شاهی مینشانند ودر بستری از گلها میخوابانند و چون سحر از راه میرسد با شاه پیربه بزم مینشیند وبه مدد کرم شاه و ترانه و سازو شراب همه چیز را فراموش میکند. هیچکس تا به امروز نمیداند که وی چه مدت در قصر مانده یا بین او وشاه پیر چه گذشته است.آنچه پیداست روزی سروشی ازآسمان فرود می آید وبه آن خدا بانوی رانده از درگاه میگوید:."تومورد عفو قرا گرفته ومیتوانی به آسمان ها برگردی". الهه برخاسته بحرمت میهمان نوازی شاه را در آغوش میگیرد وبا لب های یا قوت فام خود سر و چشم اورا میبوسد وبا سروش راه آسمان در پیش میگیرد. ژانوس به آنها مینگرد تا سر انجام به صورت دو نقطه نورانی در دل آسمان ناپدید میشوند. اندکی بعد شاه در میابد که بر اثر بوسهی آن الههی نازصاحب نیروی بینائی شگفت آوری شده که به مدد آن میتواند "گذشته وآینده " را ببیند! افسانهی شگرف وی دهان به دهان میگردد ومردم وی را به مقام خدائی میرسانند! وپس از مرگش مجسمهای از او را در ستایشگاهی میگذارند خدائی با دو چهره یکی در روشنائی تبسمی شیرین ودیگری در سایهی تیرهی اندوهی تلخ و جانکاه نمایان !!! امروزه در اسطوره شناسی - ژانوس نماد "حدواسط" تبدیل جهانی به جهان دیگر-بربریت وتمدن- و خدای آغازها و پایان ها، درها و پنجره ها ودروازههای گشوده است. یک چهره رو به زیبائیها و چهره ی دیگرروبه زشتیها وپلیدیها دارد !!! به راستی هم اکنون ژانوس با کدام چهره به ما می نگرد؟؟؟
4 Comments:
من فکر میکنم که ما اصلن قابل به نگاه کردن حضرتش نیستیم.با هر کدام از چهره های ایشان
جان عزیز
در مورد ما نمیدانم ولی درمورد تو یکی شک ندارم که آن عزیز پیوسته تورا با چهره ی گشاده میبیند دیدنی
یکی از خانم هایی که دوست ما است بنام خانم انابلی امروز بعد از دیدن کامنت ها اظهار داشتند که شما دو نفر یک کارت تبریک هم برای هم بفرستید. و یک نوشابه هم برای خودتان باز کنید. گویا حسودیشان شد و کامنت هم دیگر نگذاشتند
دقیقا با همون چهره ای به ما نگاه می کنه
که ما با اون به دنیا نگاه می کنیم
بنا بر یه اصل ساده ی علمی :
هر عملی را عکس العملی است مساوی و در خلاف جهت آن
که بیان متا فیزیکیش می شه :
هر جوری دنیا را ببینی
دنیا هم تو را همون جور می بینه
Post a Comment
<< Home