Thursday, August 31, 2006

صادق هدایت وموسیقی اصیل ایرانی - بخش دوم


در پاریس بودم-سالها پیش-هدایت نیز در پاریس بود-گاه گهی دیداری داشتیم یک بار چنین پیش آمد که در گذرگاهی دیدمش-نزدیک خانه ی من-گفتیم وشنفتیم وراهکی رفتیم-اگرچه من شوریده ورنجور و او افسرده-به خانه رسیدیم-همچنان ساکت بود-دیگر سخن رابازارنمانده بود-هردوبراین بودیم-صفحاتی چندازالحان ونغمه های فرنگ به خانه داشتم–ازهمه دست-گوناگون-خواستم آن صندوقچه ی کوکی پیش آورم شنیدن را-خواستم وبرخاستم-لیکن حرمت میهمان را-آنهم چنوعزیزمیهمانی-به مشورت پرسیدم که از فلان وفلان خوشترداری یاآن یک ودیگر؟ونام بردم تنی چند ازفحول ائمه شریفترین الحان فرنگ را-که همه رانیک میشناخت-به تمام وکمال-واشارتی کافی بود-دیدم که جواب نمیدهد-دیگران را نام بردم.بازجواب نداد-خاموش ماندم که او سخن گوید-نگفت-امابه پای خاست-ساغردردست-گریبان و زنارفرنگ گشوده-همچنان خاموش-سوی پستوی حجره رفت-که آشنابود-وبازآمد-سه تارمن دردستش-به من دادوبازگشت به جای خویش ونشست-بی آنکه سخن بگوید-به شگفت اندر شدم که به خبرمی شنیدم اوچنین سازهاوسرودهاخوش نداردوشادشدم که به عیان میدیدم که:نه چنان است ساغرکوک ترک داشت نواختن گرفتم-نخست کرشمه درآمد ملایم وبعدوبعد همچنان تا بیشترگوشه ها وفرازوفرودها-پنجه گرم شده بود-که ساز خوش بودوراه دلکش-جوان بودیم وشراب مارانیک دریافته بود-حالتی رفت که مپرس!!! وصادق رامیدیدم که سرمی جنباندوگفتی:به زمزمه-چیزی میخواند-چون چندی برآمد برخاست-ساغرمنش پرکرده به دستی وبه دیگردست "نقل"-پیش آمدوبه من داد-نوشیدم شادی اورا-ساغرتهی ازمن بستدوگفت:"افشاری"وبه جای خویش بازگشت ونشست-خاموش-ومنتظر-من-مقام-دیگرکردم_ودلیربراندم- گرمترو بهنجارتر-میرفتم ومیرفتم-همچنان دلیردرپیچ وخم راهی باریک بودم- به ظرافت وسوز-که ناگهان شنیدم:صیحه ئی ازصادق برآمدوگفت:"بس است-بس-بس!"گریستن گرفت-به زارزار-که دلی داشت نازکترازدل یتیمی دشنام شنیده-سازفروهشتم وسویش دویدم-دست فراپیش آوردکه:"به خویش گذارم"- گذاشتم- ولختی گذشت-بازبه باده خواری نشستیم وازاین دروآن درسخن گفتیم-امامن مترصدبودم تاسخن رابه جائی کشانم که ازآن حال که رفت-طرفی دریابم-گوئی به فراست دریافت-گفت:"همه آنچه توشنیده ای-از انکارمن-این عالم جادوئی را-خبر است وبیشتر خبرهادروغ امااگرمن گاهی چنان گفته ام-نه ازآن روبوده است که منکرژرفی-پاکی وشرف وعزت این الحانم-نه هرگز- من تاب این سحرندارم که چنگ درجگرم می اندازد وهمه ی دردواندوهان خفته بیدارمیکند-تاسرمنزل جنون میکشدم میکشدم- من تاب این راندارم!!!"پایان

0 Comments:

Post a Comment

<< Home