Monday, April 30, 2007

سیبیل

" من یکبار با چشم خویش سیبیل را در کومه دیدم که در قفسی آویخته بود و چون پسران از او پرسیدند" سیبیل چه آرزوئی داری؟"
پاسخ داد:" آرزوئی جز مرگ ندارم!"
تقدیم به عزرا پوند هنر مند بر تر
تی. اس . الیوت
آری قطعه ی بالا را تی. اس. الیوت از کتاب ساتیریکن نوشته ی پترونیوس بر میگیرد که وی نیز آن را از دفتر ششم اینه ئید ورژیل اقتباس کرده ونتیجتا ً آن را برتارک درخشان چگامه ی سترک سرزمین بیحاصل نوشته به دوست شاعر خویش عزرا پوند هدیه میکند.کیست نداند که نبرد خانمانسوز جنگ جهانی اول آنچنان آمال واحلام اندیشمندان خوش بین اروپا را نقش بر آب میسازد که نامدارترین آنها که به آینده ی بشر چشم امید دوخته بودند ناگهان دریافتند که چگونه در یک چشم به هم زدن ممکنست رجالگان سود جو وابلهان نشسته به قدرت هستیشان را به باد داده ونه تنها کاخ آرزوهایشان را زیرو زبز کنند بلکه گرسنگی، بیکاری، زندان و شکنجه واعدام را برای مردم بدبختی قانونی کنند که میخواهند عمر کوتاه خویش را با گردنی افراخته در کنار هم از هر نژاد وجنس ومذهب با سر افرازی وعشق واحترام نسبت به یکدیگر طی کنند.
تجلی این افسردگی را نه تنها در آثار کافکا، کامو، سارتر، توماس مان وبعد تردر ایران صادق هدایت بلکه اینبار به گونه ای پر جاذبه و ماندگاردر چگامه ی سرزمین بی حاصل تی. اس. الیوت میبینیم و اگر چه الیوت با سرودن سرزمین بی حاصل به دریافت جایزه ی نوبل نایل آمد ولی وقایع بعد از او نشان دادکه زندگی سرا پا نکبت رنج وبدبختی انسان هنوز که هنوز است بر روی کره ای که وی آنرا سرزمین بی حاصل نامیده بود ادامه دارد.
باری از آنجا که پرداختن به چگامه ی سرزمین بی حاصل، این شاهکار مسلم و اثر سمبلیک دراماتیک اوایل قرن بیست در حد یک رساله ی دکترا است وبرای درک هر کلمه یا اشاره ی آن باید به یک مرجع مثلا کمدی الهی دانته یا کتاب مقدس یا بهشت گمشده ی میلتون وده ها مرجع دیگر مراجعه کرد و درک تمام وکمال اثرپژوهشگری مشتاق و پرتوان میطلبد که از آغاز تا پایان با سر انگشت جستجو با دقت وبردباری تار و پود درهمی را که مشحون از رمز وکنایه، استعاره وتشبیه و تمثیل و ابهام وایهام است و چون خزه پیکره ی چگامه را در بر گرفته بردارد ته به عمق معانی ومفاهیم اثری دست یابد که تنها میتواند تراوش نبوغ ذاتی ذهن یک هنرمند بزرک باشد که توانسته با جابجا کردن واژه ها ومطالب زبان را به قالب معنی در آورد. ولی از آنجا که ما را چنین مجالی نیست اکنون واینجا تنها به رمز گشائی عنوان سیبیل میپردازیم.
سیبیل در اساطیر یونان زیبا ترین دوشیزه ی بلند بالا وپیشگوئی بود که مو های معطر طلائیش به زمین میرسید، پوستی به لطافت، روشنی، تردی وشادابی گلبرگ گلهای تازه رُسته ی بهاری داشت.آب که مینوشید عبور جرعه جرعه آن را میشد از ورای پوست گلویش دید!این پری پیکر غیب گو نه تنها به لحاظ زیبائی بلکه از آنجا که پیشگوئیهایش را به اشعاری پر رمز وراز میسرود مورد تکریم خدایان وآدمیان بود.به تخته سنگی مینشست ودر حالیکه چشمان دلربای به رنگ دریایش را به دریا دوخته بود ومو های طلائیش نیمی از پیکر عریانش را میپوشاند زمزمه کنان آنچه را از او پرسیده بودند جواب میگفت.آنگاه کاهنان سروده های وی را رمز گشائی میکردند.
آن روز بامدادان که سیبیل از غار خویش مجاور دریا بیرون آمده ازینکه آب چشمه ها را صاف تر وگوارا تر یافت واز جشنی که طبیعت بر پا کرده بود و نسیم خوشی که میوزید وغوغائی که آواز پرندگان بر پا کرده بودند دانست که آپولون ِ عاشق، خدای جوانی وجذابیت وموسیقی در راه است.بر تخته سنگ خویش نشست. چندی بیش بر نیامده بود که از قفا صدائی شنید. سر برگرداند نیمی از خرمن موهای طلائیش از جلو به پشت شانه اش خزید بر تخته سنگ از خویش تندیس نیمه عریانی ساخت که در آن لحظه تنها خدائی چون آپولون لایق بود بر آن پیکر زیبا وطناز چشم بدوزد .آری ارابه ی طلائی آپولون را دسته از زیبا ترین قو ها بدانجا کشیده بود.
آپولون_بانوی زیبا از مستی عطر دل انگیز گیسوان تو، نه من که قو ها لگام از دستم ربودند وما را از آسمانها به اینجا کشاندند.به چه مینگریستی؟ چه میدیدی؟چه میشنیدی؟
سیبیل_ چشم به بطن آئینه ی پنهان داشتم آنجا که" تگرگ ِهستی در بطن بی قرار ابر نطفه میبندد" خدایان در " دو راهه ی تفریق" سرنوشت آدمیان را به قماری شوم نشسته اند. ناله بود وشیون وچکاچاک شمشیر که در انفجارتوپ وتفنگ گم میشد وآتش، آتش که زبانه میکشید." مردان که نه، نامردان" با دختران نا بالغ همبستر میشدند" و " زنان نوزادان بی سر میزائیدند" و" خون بوی بنگ وافیون میداد"
آپولون_ نستوروپرومته وپشوتن وآنهمه اهل فکر ونظر چه شدند؟
سیبیل_ " به افسون پلیدی از پای در آمدند"
آپولون_ وزمین؟
سیبیل_ "آنگاه زمین سرد شد وبرکت از میان رفت" " اینک گورستانی که آسمان از عدالت ساخته است"
آپولون_ آنچه گفتی محقق است وبرگشتی آنرا نیست؟
سیبیل_ چرابازگشتش منوط به شب تاریک کسوف بزرگ است وطوفانی که طومار لشگرشطرنج خدایان را در نوردد!
آپولون_ پس هنوز امیدی هست.من از پس ارادتم به تو اینجا آمده ام بانوجز این گردن بند که از آسمان برایت هدیه آورده ام از من چیزی بخواه.
سیبیل_ به من عمری ده که بر آن پایانی نباشد
آپولون_ میدانی چه میطلبی؟!؟!
سیبیل_ آری آری
آپولون_ پس شرطی بر آن کن
سیبیل_ بی هیچ شرطی
آپولون_ بگذار من شرطی بر آن کنم
سیبیل_ بکن،شاید بپذیرم
آپولون_ دوشیزه بمان
سیبیل_ نمیتوانم. من زیبایم. کودکانی میخواهم به تعداد برگ درختان!
آپولون_ بسیار خوب برخیز وبا دودست مشتی از ماسه های ریز ساحل برگیروسعی کن هر چه بیشتر ماسه در دستان خویش گیری چه آنچه به دست داری به تعداد دانه های آن سال عمر تو باشد.
سیبیل مشتی بزرگ از ماسه های ساحل بر گرفت وعمری جاودانه یافت. ولی از آنجا که شرط نکرده بود که در عمرش جوان بماند وبه گفته ی آپولون هم توجه نکرده بود. از پس سالها وسالها پیر تر وزشت تر وکوچک تر شد تا جائی که به جثه ناتوان سوسکی در آمد وپسرانش برای اینکه زیر پا له نشود وی را در قفسی نهاده به دروازه ی کومه آویختند به شکلی که هر کس از مقابلش عبور میکرد از او میپرسید :" سیبیل چه آرزوئی داری؟" واو با اندوه پاسخ میداد: " آرزوئی جز مرگ ندا....."

3 Comments:

At 1:52 AM, Anonymous Anonymous said...

بی بدیل

 
At 7:39 AM, Anonymous Anonymous said...

great, very very great

 
At 7:39 AM, Anonymous Anonymous said...

great, very very great

 

Post a Comment

<< Home