رنج ِمحتوم ِهستی درساغرخونین هنر
اگرروح تابناک ولی نا آرام ونگوگ را دو اسب تیزتک و سرکش نبوغ و جنون درکالبدی زمخت و بدقواره ازکوره راههای سنگلاخ فقر و تنهائی و تنگدستی درخمول وخفا به بیابانهای اندوه و مشقت به دنبال خویش میکشیدند. جان گرامی میکلانژرا اسب راهوارنبوغ و یابوی چلاق بی ارادگی، ترس وتردید درجسمی فرتوت و دلقک وارازبیراهههای پرمصیبت محنت وملال زیرچماق جهل کلیسا به سرزمینهای بیکران حزن ورنجی مداوم وخانمان برانداز راهبرمیشدند.
اگرونگوگ درسایهی نبوغ هنری باخلق شاهکارهای بی همتا دوام خویش رابرجریدهی عالم ثبت کرد هم او با جنونی بهت برانگیزپرچم تسلیم ناپذیرطغیان وعصیان را تا نفی جان خویش برافراشت. ومیکلانژاگرچه بابهره گیری ازنبوغ هنری خویش آثاری ازخود به جا گذاشت که ستاره واربرای همیشه درآسمان هنرخواهند درخشید ولی بزدلانه زیرضربات عصای جورپاپ جاهل وخودخواه به زانودرآمدوبه چکمه بوسی نشست.
آدمی راه گریزی ندارد. رنج پایانی ندارد. رنجی که بی تردید از درون تناقضات وجود آدمی سربرمیکشد. تناقضاتی که وجهی ازهریک شادی و وجه دیگرموجب رنج میگردد.
رنج وشادی دو خدابانوی ستوده ومقدسند که جهان رامیزایند، میپرورند ومیپردازند واندیشههای بزرگ راشوروهیجان می بخشند.
شگفتا که ایده آلیسم بزدل و مکارپیوسته میکوشد که انظار را ازدیدن فلاکتهای زندگی وناتوانائیهای روح آدمی منحرف کند. ساحت مقدس زندگی فاقد قهرمانهای بی عیب ونقص است. هم ازاین روست که باید یک نفس وبی امان این حقیقت را به آدمکهائی که حساسیت فراوان دربرابرالقائات گمراه کننده سخنان خررنگ کن دارند گوشزد کرد که: "تنها ترسوها قهرمانهای دروغین میسازند."
به هرروی آنچه را ونگوگ نمیگوید ولی عمل میکند میکلانژبه زیبا ترین بیان ادبی هنری فلسفی مینویسد ولی عمل نمیکند که "اگرجایزمیبود که انسان خودراازقید حیات وارهاند کاملا ً عادلانه بود که این حق بی چون وچرابه کسی تعلق گیرد که سرشارازعشق وایمان وصلاحیت زندگی است ولی به دلیلی باید بدبخت وبرده وارزندگی کند!!!"
اگرونگوگ درسایهی نبوغ هنری باخلق شاهکارهای بی همتا دوام خویش رابرجریدهی عالم ثبت کرد هم او با جنونی بهت برانگیزپرچم تسلیم ناپذیرطغیان وعصیان را تا نفی جان خویش برافراشت. ومیکلانژاگرچه بابهره گیری ازنبوغ هنری خویش آثاری ازخود به جا گذاشت که ستاره واربرای همیشه درآسمان هنرخواهند درخشید ولی بزدلانه زیرضربات عصای جورپاپ جاهل وخودخواه به زانودرآمدوبه چکمه بوسی نشست.
آدمی راه گریزی ندارد. رنج پایانی ندارد. رنجی که بی تردید از درون تناقضات وجود آدمی سربرمیکشد. تناقضاتی که وجهی ازهریک شادی و وجه دیگرموجب رنج میگردد.
رنج وشادی دو خدابانوی ستوده ومقدسند که جهان رامیزایند، میپرورند ومیپردازند واندیشههای بزرگ راشوروهیجان می بخشند.
شگفتا که ایده آلیسم بزدل و مکارپیوسته میکوشد که انظار را ازدیدن فلاکتهای زندگی وناتوانائیهای روح آدمی منحرف کند. ساحت مقدس زندگی فاقد قهرمانهای بی عیب ونقص است. هم ازاین روست که باید یک نفس وبی امان این حقیقت را به آدمکهائی که حساسیت فراوان دربرابرالقائات گمراه کننده سخنان خررنگ کن دارند گوشزد کرد که: "تنها ترسوها قهرمانهای دروغین میسازند."
به هرروی آنچه را ونگوگ نمیگوید ولی عمل میکند میکلانژبه زیبا ترین بیان ادبی هنری فلسفی مینویسد ولی عمل نمیکند که "اگرجایزمیبود که انسان خودراازقید حیات وارهاند کاملا ً عادلانه بود که این حق بی چون وچرابه کسی تعلق گیرد که سرشارازعشق وایمان وصلاحیت زندگی است ولی به دلیلی باید بدبخت وبرده وارزندگی کند!!!"
2 Comments:
Lord,It's a miracle!
To me mysterious pen
Post a Comment
<< Home