افسانهی سیزیف
درافسانههای یونان، آزادی درانحصارِخدایان است وآدمیان تشنهی آزادی را راهی جزاین باقی نمیماند که برای کسب ِآن با خدایان درآویزند و شگفتا که تاوان ِ در آویختگان را درتاوانگاه زمین، عقوبتی سخت جانفرسای مقرر کرده اند.
سیزیف، دلاورترین پهلوان ِخِرد وَرز و سَرور و سالارِ مردم ِسرزمین کورینت است.هم او از پس ِبُلهَوسیهای خدای خدایان جهت آبیاری مزارع ِخویش ازآسمان روی برگرفته وچشم ِتمنا به کرم و کرامت"خدای رود" بسته است.او میداند که خدای خدایان "اژینا"دخترک ِزیبای" خدای رود" را ربوده است. هنگامیکه " خدای رود" علیرغم ِاندوه ِجانکاه ِفقدان ِدخترش به آبیاری زمینهای سیزیف میپردازد، پهلوان به تلافی، پرده ازرازِخدایان برمیدارد. " خدای رود" با خشم وخروش رودهای همهی عالم را به طغیان وا میدارد.چون خبر به خدای خدایان میرسد بیدرنگ خدای مرگ را جهت ازمیان بردن سیزیف نز
د وی میفرستد.پهلوان به نیروی بدن و دانائی خویش مرگ را فرو کوفته به زنجیرمی کشد و به همسر خویش میگوید اگر زین پس به هر دلیلی من مُردم جنازه مرا عریان در میدان شهر رها کن! چیزی نمیگذرد که خدایان به کمک خدای جنگ ایزد مرگ را از اسارت نجات داده، سیزیف را درجهان سایهها به "هادس" میسپارد. پهلوان ِکورینت به عذر اینکه زنش جنازهی وی راعریان درمیدان رها کرده و لایق ِمجازات است هادس رامیفریبد و خدای سایهها به شرط اینکه وی به محض ِمجازات ِهمسرش به جهان سایهها مراجعت کند به سیزیف اجازه میدهد که به زمین برگردد.دلاورِکورینت چون پا به زمین میگذارد،تبسم ِزمین وکوه و دشت و جنگل، شکوه ِابر،باران و برف و رنگین کمان، قهقههی رود و دریا و گرمای مهرآمیز و روحنواز و فرحبخش آفتاب و زلال خوشگوار آب ِچشمه، انحنای پر کرشمهی افق ،فراخی آسمان، شب، ماه و ستارگان، جنبش و نفس ِخوش بوی نسیم، افسار گسیختگی بادِ سرکش، خوراکیها و بستر ِنرم و آغوش ِگرم همسرش چیزهائی نیستند که او توان آنرا داشته باشد که دست و دل از آنها بشوید و به جهان سایه ها برگردد. این بار اما خدای مرگ بر او میتازد و به ضرب ِعصای جور و تیپای جبراو را به دنیای مردگان میبرد و زین پس مجازات او این است که پیوسته سنگ ِبزرگ ِسنگینی را از شیب تند کوهی تا قلهی آن بغلتاند و آنجا به حکم سرنوشتی محتوم سنگ از دستش رها شود و او بار دیگر مجبور باشد آن را به جانب بالا بغلتاند و برای همیشه این کار را تکرار کند. این عمل ِبیهوده و نومید کننده و یکنواخت و مکرر را میتوان تلخترین و دهشتناکترین شکنجه ها تلقی کرد.آن چه را سیزیف به گناه ِعشق، راستگوئی، تمرد از حکم ِخدایان ِبوالهوس، فاش ِتبه کاری خدایان و دلبستگی به شیرینیهای زندگی مجبور است تحمل کند نه تنها سرنوشت محتوم و خلاصهی زندگی انسان میدانند بلکه طرح آن سوال همیشگی آدمی است که: "آیازندگی ارزش زیستن دارد؟؟؟" از آنجا که زندگی بازیهای بیهوده دربارهی تیره روزیهای بزرگ است و ما میخواهیم بدانیم: چه جنایتی مرتکب شده ایم؟؟؟ چرا محکومیم؟؟؟ وبه فرمان چه کسی محکومیم؟؟؟ بدون تردید جواب این سوال زیر ِروشنائی مرگبار ِسرنوشت، ازدل ِاین باور سر بر می آورد که این افسانهی غم انگیز از آنجا که گویای هر آن چیزی است که به بشرِآگاه میگذرد، شکوهمند است.
5 Comments:
آقای یانوس. این آقای سیزیف اصلی که شما سرنوشت و زندگینامه غم انگیز وی را برای ما نوشتید که خیلی وضعش هم خوب بوده. لااقل با خدایان درگیر شد و بعدش به غذاب گرفتار آمد. ما که درگیر نشده با خدایان، برایمان این عذاب را بریده اند. اگر با خدایان درگیر میشدیم چه برسرمان می آمد؟
به نظر بی نظیر بودائیان تنها کسانی که به دنیا نیامده اند با خدایان در نیاویخته ولاجرم چون نیستند رنج نمیبرند بنابراین چون شما به دنیا آمده اید وایضا ً رنج میبرید معلوم می بگردد که شما ریگی در کفش دارید
چه ریگی قربانت گردم. به نظر بی نظیر بوداییان میفرمایید آنها که به دنیا آمده اند رنج میبرند. ماهم به دنیا آمده ایم دیگر ، مگر نه؟
در اینجا کنایه ی ریگی در کفش داشتن یعنی با خدایان در آویختن چه لازمه ی به دنیا آمدن با خدایان درآویختن است چرا که به باور اسطوره ی یونانی خدایان بی رودربایستی چشم دیدن آدمها را ندارند وپیوسته در پی نابودی آنها نقشه میکشند
خبیثا
Post a Comment
<< Home