Tuesday, November 21, 2006

شوخی ِ کلاغ


شاعرسردرگریبان وبا دلی اندوهبار از زیردرخت ِتناورِشوکرانی میگذشت که برفی انبوه ازشب ِپیش برشاخه‌های آن نشسته بود. کلاغی برآن درخت، بابرهم زدن ِِبالهایش غبارِبرف را به سَراو پاشید. شاعرعمل ِکلاغ را نسبت به خویش شوخی تلقی کرد و لب به خنده گشود و لحظه‌ای بعد پرواز کلاغ را درآسمان ِابرآلود نظاره میکرد.....

0 Comments:

Post a Comment

<< Home