Sunday, January 14, 2007

زایش انسان

عشق ِبی نظیرِ پرومته‌ی پیشگو و دانا و نامیرا به انسان در خصومت وی به خدای خدایان زئوس ِخودکامه و بوالهوس خلاصه نمی‌شود. چه بنا به روایات پرومته آفریننده‌ی انسان است. وی روزی دل آزرده و نگران و پریشان حال به پوچی سست بنیاد ِکار ِخدایان در کناره‌های جهان بر خاکی نشسته که بوی خوشش مشام جانش را معطر کرده آتنا خدا بانوی طوفان و آذرخش هنر و ذکاوت و کاردانی و برپا دارنده‌ی صلح و دوستی در کسوت فاخته‌ای آنسوترک بر صخره‌ای نشسته و گوش به ناله‌های اندوهبار و چشم به انگشتان پرومته دارد که خاک را می‌کاود آنسان که گوئی در پی مروارید درخشانی است که بدون آن تاج آفرینش ناقص خواهد بود. سرانجام ازآن زمین خجسته مشتی خاک برمی گیرد و از سرشک خدائی خویش آن را گِل کرده برآن نقش انسان می‌زند و از آتنا می‌خواهد که برآن از هستی همه‌ی عناصر گیاهان و جانوران و خدایان آب و آتش و باد و خاک روحی بدمد که چون رازی ناگشودنی پیوسته در او باقی بماند و آتنا چنین می‌کند و بدینسان انسان زاده می‌شود و راه بی انتهای خویش پی می‌گیرد و پرومته شادمانه به آتنا می‌گوید زین پس انسان می‌رود تا جهانی انسانی بسازد که خدایان تاب تحمل آن را نداشته باشند. جهانی که انسان برآن خدائی کند.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home