زایش ِاروس خدای بی بدیل ِعشق

به زادزوزِآفرودیت خدابانوی زیبائی، خدایان جشنی برپاکرده بودند.پوروس خدای چاره، پسرمهتیدوس،خدای دانائی نیزدرمیان ایشان بود.چاره به باغ ِزئوس،خدای خدایان،رفت،و ،سرمست ازشیره ی گلها،خواب درربودش. درهمین هنگام، پهنیا خدابانوئک ِبینوائی، که به گدائی به درگاه خدایان آمده بود به درون باغ گام نهاد و چاره رادرآنجا خفته یافت.باخود اندیشید: "چه بهترازاین که ازچاره فرزندی داشته باشم؟" وباچاره همبسترشد و ازو بار گرفت و بدین سان بود که اروس خدای عشق، زاده شد. اروس، پس، به زاد روز آفرودیت هستی یافت.وازهمین جاست که عشق همیشه درپیی زیبائیاست وخدمتگزاراوست .فرزند بینوائی وچاره، عشق، هم ازمادرنشان دارد و هم از پدر. نخست آن که همیشه بینواست،ونه ازآنگونه است که مردم پندارند: نازک تن و زیبا نیست،خشن، گردآلوده، برهنه پای وبی خان و مان است. برخشتی سرمینهد، درآستانهی خانهای ، یا بر سر کوئی. واین همه ازمادربه او ارث رسیده است. ازسوی پدری، اما، عشق هماره درپیی چیزهای زیبا و نیکوست چرا که مرد و مردانه است:پیش گام است، شگارگری ست بی همتا، وهمیشه دراندیشهی دام نهادن است. شور ِآفرینش وکشف در سر دارد وهمه عمر در سودای اندیشیدن است جادوگری بی مانند است. کیمیاکار و داناست عشق نه میرنده است و نه نامیرنده. به شبانه روزی بسا که گاه بمیرد و گاه زنده شود. هرگاه چاره ای که اندیشیده است به کار آید، شکفته و سرزنده است. واینهمه از پدر به اورسیده است.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home