گل حسرت

"برو ودیگر حسرت "گل حسرت را نخور." او نمیدانست که من حسرت زده بودم- حسرت زده تر شدم. سالها گذشت-در ولایت ما زنانی هستند که اولین گیاهان خود روی خوراکی بهاره را میچینند و برای فروش به بازار می آورند. روزی روی سفرهی پهن وپر از گیاهان سبز پیرزنی دستهای گل حسرت دیدم، مقابلش به زانو نشستم چون مومنی با دستها به نیاز گشوده در برابر قدیسهای. گفتم:"مادر!این چه گلی است؟" گفت:"گل حسرت!" گفتم:"چرا به آن گل حسرت میگویند؟" گفت:" هی روله – گل حسرت عاشق گل سرخ بی، هی مگشت تا گل سرخنه پیا کنه. اول بهار وقتی میا گل سرخ همو در نیامه. ممیره، آخر پاییز هنی زنه ما ومیا ولی دیه گل سرخ رفته، سی ای وش مون ، گل حسرت".حالا هر بهار وقتی که گل سرخ هنوز به گل ننشسته- وپاییز وقتی گل سرخ تازه پژمرده – سر به بیابان میگذارم "گل حسرت" ی می یابم و ساعت ها کنارش مینشینم.